ترانه مشترک«سروش تقی آبادی» و «سروش مرشدلو»

چاپ تاریخ انتشار:

 

انقد سردی که گمون کردم، یک عمره هم خونه‌ی من، زن نیس!!
وقتی که حسم مـُـرد فهمیدم، چــــیزی واسه از دست دادن نیس..

روزامـو پر می‌کردم از کارم، شب هــــامو جــــــای ِدیگه می‌بردم..
با این علائم حیاتی؛ هـــــم، حس می‌کنم چند ساله که مـُـردم!!

ما مث ِ یک تبعیدی چند وقته، تو خاک ِ غربت زندگی کردیم
با بچه بازی‌های بی مورد، لبخند و با گریه یکی کردیم

مشکل نه من بودم؛ نه تو خانم، ما پشت یک سنت گره خوردیم
بی میل بودیم و شروع کردیم، بی عشق موندیم و کم آوردیم

بی فایدست این زندگی وقتی، با هر تپش از هم گریزونیم
تحمیل کردن مارو با اینکه، اسم ِ همو حتی نمی دونیم

باهم به یک بی راهه می مونیم، دنیا بدون ِ ما سرجاشه
بین منو تو صلح بی معناست، حتی اگه قاضی خدا باشه