ترانه «ساجده کردونی»

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

سربندتو بستی که راهی شی
پوتینت از رفتن خبر داره
دلشوره دارم این سفرانگار
فکرای شومی زیر سر داره

قرآن وآب وآینه آوردم
پشت سرت هی سوره میخونم
اسپند رو آتیش میسوزه
تا بوتو ازاین کوچه برداره

ازکوچه داری رد میشی، میری
تو قابِ آینه دیگه پیدات نیس
چشماش پرازاشکه، دلش خونه
هرکس عزیزی تو سفر داره

هر روز و هرشب چش به راتم که
پاتو بذاری توی این کوچه
مادرهمش میگه بیا، زشته
کوچه هزارتا رهگذر داره

مادر یه مدت بیقرارت بود
بعدش می‌گفت بایدقوی باشیم
حتماخدامارونشون کرده
حتماخدارومون نظر داره
.
.
.
امسال شاگرداول شدم، روصف
خانم مدیراسم منوآورد
می‌گفت که باهوش و هنرمنده
بابای مفقودالاثر داره...