برگزیده چهارمین دوره مسابقات شعر توتیای دل بخش ترانه حمیدرضا یوسفی

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

متولد سوم مهر هفتاد و چهار، مشغول به تحصیل در رشتهی مهندسی خاک دانشگاه تهران، یک سال و نیم هست که شروع به نوشتن کرده و بیشتر در زمینه شعر محاوره و ترانه فعالیت میکند. بیشتر عاشقانه و قابل لمس مینویسد تا همه با آثارش ارتباط برقرار کنند.

من مثل بادبادک توو دست باد

یک عمر توی آسمون، تنها

تو یه تفنگ سر پر_ کهنه

تشنه به خون بادبادکها

تقدیر مارو عاشق هم کرد

 

نامه نگاری توو کلاس درس

لبخند دوستام، طعنهی استاد

پایان هر ترم ذوق میکردم

_جانم! بازم جزوه ازم میخواد... _

 

تــازه شــــروع قصـــه ی مــا بـــود

 

با اینکه زود رفتی ولی بازم

یادش بخیر روزای آشنایی

یادم نمیــــره مادرت میگفت

حالا تو دیگه از خود مایی

 

اون واقــــعــا راحـــــت دروغ میـــگفــــت

 

دانشگا رفتن حوصله میخواست

از عهده ی ما بر نمیومد

از درس و تحصیل انصراف دادیم

دانشجو از ما در نمیومد

 

_هی اشتباه هی اشتباه کردیم _

 

هروقت پاییز میشه میشینم

از پنجره برگارو میبینم

پاییز بیرحمه ولی من نه

هیچ برگ سبزی رو نمیچینم

 

من برگ سبزی ام که میچیدیش

 

از عشق و برگشتن نگو لطفا

تا اشک رو گونم نخوابیده

هیچوخ به لونش برنمیگرده

گرگی که توی لونه شا***ده

 

لعنت که هم دردی و هم مرهم!

 

فصل گل انداختن رو گونم بود

پاییز سریع از عمر من کم کرد

_پوست چروک و چشم پف کرده_

رفتی و دوریت سالخوردم کرد

 

فصل شکار بادبادک ها