ترانه «داود ظهیری»

چاپ تاریخ انتشار:

ترانه «داود ظهیری»

 

[با قلب داغونی که توی سینه داری
خیلی بعیده تا سحر طاقت بیاری..]


مسئولیت از روی دوش یک آسانسور
میوفته روی پله‌های اضطراری..


روح یه تاکسی سمت داروخانه میره
از کوچه‌های خیس، تو بارون ساری


عینک میاد بیرون برای کشف تازه
از توی جیب پالتوی مرد کناری


روزنامه چاک سینشو وا کرده روی
خمیازه‌های تند و تب دار بخاری


امواج، توی رادیو گیج و مردد
مثل شبا از دید یک ”دخترفراری”


شلیک توی جمجمه، افتاد دست
یک ذهن زیبا، پرسشای انتحاری


{قلبم توی این پیچ آخر کندتر زد..
بیچاره لیلا با غمای بچه داری...}


پشت چراغ قرمز، یه نور زرد افتاد
تو چشم نیمه باز یک مرد بهاری


[من توی اهوازم، هنوز پای تلفن
سربازی که جاش برجک، مثل قناری
توی قفس یک عمر راضی‌ام بمونم
جون دوتا بچت آگه تنهام نزاری..]
¤
خوبن، سه تاشون، باز هم امسال میرم
دیدار، با لیلا و دوتا یادگاری


دنیا نکرده تو نبودت حتی یک دم
با دخترای خوشکلت ناسازگاری
¤


نه ساله رفتی...تاکسی، تو شهر ساری
هی می کشه روی تنش زخمای کاری


هی مثل سگ، دنبال یک رد و نشونه
تو کوچه‌های خیس، از مردی بهاری