ترانه «حمید رحیمی»

چاپ تاریخ انتشار:

ترانه «حمید رحیمی»

«یه روزی پیله تنهایی من...»

دلم بیزاره از ابریشم و تار
دیگه خستم از این پیله تنیدن
بریدم بس که روزا رو شمردم
سراپا حسرتم واسه پریدن

یه چیزی توی قلبم داره میگه
اگه تسلیم شم باید بمیرم
دیگه وقتش شده بالی بسازم
تا از این دوک خالی پر بگیرم

نصیبم خارج از اینجا یه دشته
پر عطر تن گل های وحشی
دلم میگه که فردا دیر میشه
تقلا کن همین حالا رها شی

میگه هر وقت داری کم میاری
به فکر موج گندم زارها باش
به فکر لرزش گلبرگ گل ها
به سودای عبور از تارها باش

نمیذارم که این نخ های کهنه
بشن زنجیر و بالامو ببندن
بگن پروانه بودن کار تو نیست
به حال زار و غمگینم بخندن

واسه ویرونی این تار و پودا
بجز پروانگی راهی نمونده
دارم از حجم غم لبریز میشم
دیگه حتی برام آهی نمونده

دلم بیتابه یاد لحظه ای که
دگردیسی من آغاز میشه
سرانجامم از اون آلونک تنگ
طلوع روشن پرواز میشه

یه روزی پیله تنهایی من
با دستای خودم تخریب میشه
نسیم صبح با سردی ژاله
تو رگهای تنم ترکیب میشه