ترانه «امیر حق نظری»

چاپ تاریخ انتشار:

كافه

چن‌وقته رفتی و هوا سرده

من موندم‌و یادتو این کافه

اینجا یکی هر شب توو تنهایی

«با خاطراتت شال می‌بافه»)

 

گاهی به ساعت خیره می‌مونه

هر لحظه واسم دس تکون می‌ده

انگار با تو دستش توو یه کاسه‌س

هی وقتی رفتی رو نشون می‌ده

 

هر روز واسم چن لحظه‌ی کوتاس

یه عده میان و بعدشم می‌رن

دست هم‌و می‌گیرن و با‌هم

از لحظه‌هاشون عکس می‌گیرن

 

جای تو خالی مونده توو عکسام

دیگه واسه برگشتنت دیره

اون‌که یه عمری چش(م) به‌رات بوده

با جای خالی‌ت عکس می‌گیره

 

چن‌وقته رفتی و هوا سرده

من موندم‌و یادتو این کافه

اینجا یکی هر شب توو تنهایی

«با خاطراتت شال می‌بافه»(1)

 

 

شهر رویای غوطه‌ور شدنه

 

توی آرامشی که همراته

 

داغ خورشید تو نگاه توئه

 

چشم دنیا به آرزوهاته

 

 

من تماشاچی توام هر شب

 

تو روی چشم ماه می‌شینی

 

از همه جای دنیا دیده می‌شی

 

وقتی زیر‌چشمی ما‌رو می‌بینی

 

 

 

[1] با خاطراتت شال مي‌بافه «حسين غياثي»