برای فرشتههای سرطانیِ سرزمینم
پاهات کوچیکَن، سخته باور کنم
که هر لحظه با مرگ قدم میزنی
درسته امیدت غروب کرد ولی
تو این سرنوشتو بههم میزنی
با چشمای خیست غروبو نبین
دلت از همین سرنوشتت پُره
یه دیوار غم روبروته ولی
توچشمات یه روز پنجره میخوره
بابا هدیه واست یه شونه خرید
تو این شونه رو هی نگا(ه) میکنی
بمیرم که میخوای موهات دربیاد
چقد توی خواب موتو وا میکنی!!
یه احساسی روی لبت هس(ت) که من
میتونم نفسهاتو معنا کنم
به پاهام تا میخندی میگم نرو
میخوام زندگی رو تماشا کنم
تواین برزخ شوم دلواپسیت
خدا که چشاشو به قلبت نبست
میبینی یه روز خوبِ خوبی عزیز
میبینی که عکست تو روزنامه هس(ت)
دلم خیلی میخواد توکوچه بیای
بیای باز به دوستات عروسک بدی
ببینم که سرگرم بازی شدی
ببینم رو موهات بازم تل زدی
حواسم بهت هست...!!