ترانه «مرصاد فولادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

توی دلم تخمای نفرت ریشه دارن

چشم امید از خاکِ بی‌حاصل بگیرن

یک مردِ بی‌احساس‌، مرد زندگی نیست

اصلاً درِ این مردو باید گل بگیرن!

کی گفته پایانِ شبِ سیاه، سپیدهَ‌س

فردای من به نور، امیدی نداره

سرتاسرِ دنیای من ابرای تیره‌س

این گرگ بارون دیده، خورشیدی نداره

آرامشِ بعد از یه طوفانِ مهیبم

آوارهایی که صدای مرگ دارن

بم نیستم اما تمومِ بخش بخشم

ویروونه‌هایی بدتر از یک ارگ دارن!

کار من از دارو ُ این چیزا گذشته

فرضِ محالِ که دعاهاتون بگیره

اصلاً امیدی به شفاءُ معجزه نیست

عمراً اگه این جسم مرده جون بگیره!

از من تموم شهر دل کندن، بریدن، چون

بودن تو یک ویروونه به این سادگی نیست

بانو تو هم یک‌روز میفهمی و رد می‌شی

یک مرد بی‌احساس، مردِ زندگی نیست

دیدگاه‌ها   

#3 شویار 1394-01-26 02:12
اونقدر ترانه هات غمگینه که ادم دلش غم میگیره !یه مقدار شاد تر بنویس!
شویار
#2 شاعر 1393-12-16 17:59
ببخشید این مصرع: باید در این مردو گل بگیرن....یعنی چی؟؟؟!!!!منظور از در چیه؟؟؟؟پناه بر خدا
#1 عاطفه بذرافشان 1393-08-22 02:52
یک مرد بی‌احساس، مردِ زندگی نیست .... زیبا بود موفق باشی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692