«ترانه بی ترانه»
دوباره میکشن خاطرهها رو
شبیه چیدنه بالای طوقی
زیره باتومه استبداد جمعه
شکسته قوزکه پای فروغی
شروعِ حادثه از یه سکوته
ازاین شبگردیه کندو به کندو
به این آزادگی که رنگه خونه
ازین صیقل به دشنه دادنه او
کجا معنی کنم حرفارو با تو
نگو گوشای دنیا خسته میشه
توو این سکانس ِ آخر هرچی باشه
نشو تسلیم بازیهای گیشه
تموم ِ خونههامون سینما رکس
تموم ِ لحظههامون سانس آخر
تموم ِ اعتراضامون گوزنا(گوزنها)
میون ِ این سکانسای برابر
دوباره قهرمانه قصه میشیم
میون ِ خاطراته عامیانه
تا وقتی قصهمون عامهپسنده
ترانه بیترانه بیترانه
«یه سرباز»
یه سرباز آرزوش اینه , حصار ِ کشورش باشه
میخواد توو خواب و بیداری , خدا همسنگرش باشه
یه ارتش توو دلش داره , توی میدون ِگمراهی
نگهبان ِ یه تاریخه , پر از حس ِ وطنخواهی
ازین احساس لبریزه , همین حسی که دنیاشه
توی این مرز ِ دشمن خیز , میتونه آرشی باشه
توو عصر ِ گوله و آتیش , به پابوس ِ خطر میره
دل ِ مادر نمیذاره , ولی اون بی خبر میره
تفنگش توی دستاشه , هدف اون رو به رو دشمن
همیشه با خودش میگه , حصاره دشمنو بشکن
ولی دستاش چرا سرده , چرا رو دوش ِ فرماندهس؟
روی لبهای یخ بستهش , وطن یه شعر ِنا خواندهس...