دو شعر از «ملیکا مهرگان»

چاپ تاریخ انتشار:

دو شعر از «ملیکا مهرگان»

دو شعر ازملیکا مهرگان .8 ساله ازمازندران-- نوشهر

باد روسری مادربزرگ را با خودش برد
سردش بود
روسری به سرش کشید
مادربزرگ را هم برد
باد گرسنه اش بود
من هم به کمکت می آیم باد
فوت می کنم به پیراهن ها
گرم می شویم

پاییز92

 

در کتاب
مردی زندگی می کرد که پاهایی واقعی داشت
مرد سرش را روی کتاب ها گذاشت
کاغذها سرش را نوازش کردند
مرد را به قصر پر از کتاب بردند
یک پیانو در آنجا بود که او را در آغوش گرفت
و از صدا برایش گفت

مرداد92