دو شعر از «ملیکا مهرگان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

دو شعر از «ملیکا مهرگان»

دو شعر ازملیکا مهرگان .8 ساله ازمازندران-- نوشهر

باد روسری مادربزرگ را با خودش برد
سردش بود
روسری به سرش کشید
مادربزرگ را هم برد
باد گرسنه اش بود
من هم به کمکت می آیم باد
فوت می کنم به پیراهن ها
گرم می شویم

پاییز92

 

در کتاب
مردی زندگی می کرد که پاهایی واقعی داشت
مرد سرش را روی کتاب ها گذاشت
کاغذها سرش را نوازش کردند
مرد را به قصر پر از کتاب بردند
یک پیانو در آنجا بود که او را در آغوش گرفت
و از صدا برایش گفت

مرداد92

دیدگاه‌ها   

#5 ghaysar 1394-10-15 13:39
عالی و زیبا
#4 ملیکا 1394-04-29 03:23
ممنونم از مهربانی تون دوستانم , ممنون خاله فرح
#3 خاله فرح.مامان الی 1394-04-27 01:33
خیلی زیبا بود عزیزم.برات آرزوی سلامتی وموفقیت روز افزون آرزومندم
#2 رضوان وطن خواه 1393-11-02 11:52
سلام دختر خوشگل!
ماشاء الله!
خدا حفظت کنه!
#1 حامد حاجی زاده 1393-10-28 22:40
آفرین ملیکا جان این تخیل لخت را دوست دارم و به آن حسودی ام می شود

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692