شعری از «رنه شار» مترجم« فرزدق اسدی»

چاپ تاریخ انتشار:

مارتا

ای آن که این دیوارهای قدیمی

قادر به بند کردنت نیستند

ای چشمه زلالی

که مملکت تنهای من را

در خود بازمی­ تابانی

چه گونه می­ توانم تو را فراموش کنم

در حالی که نمی ­توانم تو را به یاد بیاورم :

تو اکنون ِ متراکمی .

ما متحد خواهیم شد

بی آن که به یک­دیگر نزدیک بشویم

بی آن که به یک­دیگر دست بزنیم

چنان که گل­های خشخاش

            از عشق

شقایق­ های عظیم

        شکوفه می­ دهند

به قلب تو نفوذ نخواهم کرد

تا حافظه آن را محدود سازم

قلب­ات را منع نخواهم کرد

که رو به آبی آسمان

      و تشنگی رحیل

              بشکفد

می­ خواهم برای تو

       آزادی باشم،

و رایحه­ ی زندگی

که از آستانه ابدیت

گذر می­ کند

پیش از آن­که شب

مفقود گردد .