شعری از «جواد جمیل» ترجمه ی «زهرا ابومعاش»

چاپ تاریخ انتشار:

 

دستور ایست به من دادند

تمام لباسهایم را گشتند ، تمام وسایلم را

حتی چشمانم را گشتند

فریاد زدند : یافتیم .. شاعری اشکشهایش را از دست ما فراری داده است !

         او جنایتکار جنگی ست ،

       چرا که برای زیبائی ترانه ای سروده است !

     او همراه خود چیزی دارد که گفتنی نیست

     در پهلوی چپ خویش قلبی دارد !

         دهانش را بگردید

       ببینید میان لبهایش چه چیزی پنهان کرده است؟

       قربان ! او زبانی پنهان کرده است !

         او پدیده ای شگفت انگیز است .

 از کجا آمده است ؟

       به خدا سوگند او جانور عجیبی ست.

       چگونه زندگی می کند ؟

       در حالی که هم اشک دارد وهم قلب و هم زبان !

تصویر گندمگون تو را

از میان چشمهایم ربودند

جامه های سپید و پاکیزه ام را پاره پاره کردند

مرا به جنون متهم ساختند

به قلبم دشنه زدند تا عصاره ی رنگ آوازهایم را بگیرند..

مرا به خاک سپردند ،

من اما همچنان در آرامگاه خویش آهنگهایم را می نوازم ...