شعری از «ادوارد حق وردیان» ترجمۀ «واهه آرمن»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعری از «ادوارد حق وردیان» ترجمۀ «واهه آرمن»

 

سایه ام نالید...

چون قاصدی
در مرز مرگ و ناامیدی ایستادم

و سایه ام
دگرگون و متزلزل
مرا تا غار تنهایی ام با خود کشاند.

در درونم چیزی فنا می شد،
رخت بر می بست از وجودم؛
چیزی از من کَنده می شد
و گم می شد تا ابد.
نالیدم...
در ظلمتی مخوف نالیدم...
پرنده ای
استوار بر جمجمه ام ایستاده بود.
منقارش را حریصانه در بافت های مغزم فرو می برد
و نخ زرین رؤیاهای آبی ام را
بیرون می کشید.
نالیدم...
بر بلندی های ناامیدی نالیدم...
آن گه
تصویر پرنده سان و دگرگون تو را
بر جمجمه ام دیدم...
تو به وجد آمدی،
قهقهه زدی،
منقار سرخ فام و باشکوهت را جنباندی
و نخ زرین رؤیاهای آبی ام را
بر گردنت آویخته،
پرواز کردی.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692