شعری از "میشائیل کروگر"/ ترجمه‌ی علی عبداللهی

چاپ تاریخ انتشار:

خطابه‌‌ی مسافر

 

اين صندلي باز هم خالي‌ست؟ اجازه هست روی آن بنشينم؟

زمان درازی‌ست در راهم.

كفش‌هايم از ريگ‌ها، حماسه‌ی خيابان را بيرون كشيده‌اند

و از آسفالت ، آهِ نفتي‌اش را

همواره بر راه‌هايي رفته‌ام كه ديگران در آن پوزار فرسوده‌اند و

هر سنگش خاطره‌اي از رهروان پيشين دارد.

سرما را حس می‌كردم و گرماي طاقت‌فرسا را

شوربختي را از چشم‌هاي درخشنده درمي‌يافتم

و درد، سايه به سايه‌ام مي‌آمد و

خيال نداشت از من سبقت بگيرد.

آوازهايي شنيدم و حرف‌هایی بي سرو ته

هيچ قافيه و رديفي نتوانست كله‌پايم كند

به آدم‌هایی برخوردم كه مسئله‌ی مرگ را حل كرده بودند

و ديگراني كه همچنان به ناميرايي اعتقاد داشتند

همه‌ی آنچه را از چشم پيشكسوتانم افتاده بود برگرفتم

همین‌هاست که كوله‌پشتي‌ام رااين‌قدر سنگين کرده است.

اکنون، كه دوباره به آغاز نزديك مي‌شوم،

پاهايم از خدمت کردن به من مضايقه مي‌كنند.

خسته‌ام، و چشمانم کم‌سو شده است،

سفر به هزينه‌ی چشم‌ها تمام شد.

اگر اجازه مي‌دهيد پاره‌اي نان و جرعه‌ای تلخاب برمي‌دارم.

سپاسگزارم. اکنون انگاراحساس مي‌كنم

به تمامی در خانه‌ی خودم هستم.


میشائیل کروگر، شاعر آلمانی (1943- )/ ترجمه‌ی علی عبداللهی