پايان روز
در روشنای بيفروغ،
زندگي، وقيح و پرهیاهو،
ميدود، ميرقصد، و به خود ميپيچد، بيدليل.
و به محض اينكه در افق
شب شهوتناک فرامیرسد
آرامبخشِ همهچيز، حتي ولع
پاککنندهی همهچيز، حتي ننگ
شاعر به خود ميگويد: سرانجام!
روحم، همچون ستون فقراتم
مشتاقانه آسایش میطلبد،
با قلبي لبريز از خيالات مغموم
ميخواهم به پشت بخوابم
و خود را در پس پردههايتان بپيچانم
اي تاریکیهای طراوتبخش!
ترجمهی سوفیا مسافر
دیدگاهها
زمستان در حال رسيدن است...
لرزلرزان به افتادن هر کنده اش گوش مى دهم
با لاى لاى اين ضربه ى يکنواخت چنينم مى نمايد
که در جايى تابوتى را به شتاب ميخ مى کنند
بودلر- اسلامى ندوشن
ممنونم
به سوی وادیهای روشن و ارام اوج گیرد
خوشبخت انکه بر فراز زندگی بال می گشاید و بی زحمتی در می یابد
زبان گاها و افریدگان خاموش را
اینم بخشی از یک شعر بودلر بود
مشتاقانه آسایش میطلبد،
با قلبي لبريز از خيالات مغموم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا