شعری از «امیلی استراند» ترجمه«فائزه پورپيغمبر»

چاپ تاریخ انتشار:

 


رفقا گپ می‌زنند
که دنیا عجیب معرکه است
چه خوش دارند
که شعورشان را محک بزنند
و خوش دارند
که سر در بیاورند
آن بیرون چه خبر است

من تنها نشسته
و به آرامی
سری از سر مخالفت تکان می‌دهم

وقتی چشمهایم را بسته
و در بحر دنیا میروم
پرنده ها
و زنبورها
و خوش به حالی نمی‌بینم
من جنگ و مرگ را میبینم
و هر چه که دخلش می آید

آیا این همان افسردگی نیست
که تمام وقت درباره اش شنیدیم؟