شعري از «آتااول بهرام اوغلو»ترجمه«دومان اردم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

گر بمیرم در غروبی خواهم مرد
برفی سیاه می‌بارد روی شهر
و پنهان می‌شوند خیابان‌ها وقلبم
آمدن شب را خواهم دید
میان انگشتانم

گر بمیرم در غروبی خواهم مرد
بچه ها به سینما می‌روند
چهره ام را دفن میکنم در شاخه گلی
برای گریستن
و قطاری می‌گذرد از اعماق

گر بمیرم در غروبی خواهم مرد
می‌روم با تمام وجود
در غروبی به یک دهکده‌ای
دریارا تماشا می‌کنم
تئاتری نو
میان درختان زردآلو

گر بمیرم در غروبی خواهم مرد
ابری می گذرد از دوردست‌ها
ابری تاریک کودکانه
دنیا را تغییر می‌دهد یک نقاش سوررئالیست
صدای پرنده‌گان با غرش
دریا ها با دشت‌ها
و عوض می‌شود تمامی رنگ‌ها
شعری خواهم آورد برایت
کلمه‌هایش خروشان از خواب‌هایم
و دنیارا تقسیم میکند به تکه‌ها
در یکی صبح جمعه
در یکی آسمان
در یکی برگریزان
در یکی از تکه‌ها یک انسان
از نو شروع می‌کند
همه چیزرا

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692