شعری از «آندره موشن»شاعر انگلیسی ترجمه«پگاه عامري»

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

اندوه

 

فریادشان گم شد

در هجوم آب و آتش، خاک و هوا

دهان‌هایی که از فنجان‌های خالی نوشیدند

اشک‌ها ریخته شد

تا کلماتی بر زبان نیامدند

بارانی‌، که آسمان را نشسته بود!

گام‌هایی در راه لغزیدند

دستها‌یی در برهوت گلی نچیدند

تا سنگ از پیش پا بردارند

زمین که غبار روبی نشده بود‌!

چه تاریکی‌ها‌، به نور نرسیدند

چه واژه‌ها‌، در ذهن پینه بستند

چه افکاری خاکستر شدند

شعله‌ای‌، که زبانه نکشیده بود‌!

خواب‌هایی با روز رفتند

و آرزوهایی مردند

نسیمی که از آنها نگذشته بود!