شعری از« روتخر کوپلاند» ترجمه«شهلا اسماعیل‌زاده»

چاپ تاریخ انتشار:

 

تابلو نقاشی

در میان چیزهایی که بعد از مرگ پدربزرگم بجا مانده است
یک تابلوی نقاشی هم هست

حالا از آن من است،عجیب اما واقعی‌ست
حالا از آن من است و اینجا آویزان

انگار باور نمی‌کنم
که پدربزرگم هرگز باز نخواهد گشت
انگار باید من این تابلو را برای او نگهداری کنم

همان طور که خود هم باور نمی‌کنم
روزی دیگر نخواهم بود

آنجا این صبح تابستان ابدی آویزان است
دریاچه ی – جنوب هلند - آسمان سفید
افق مبهم ، کلیسایی در آن دوردست‌ها
سرچشمه ای با علف‌ها ، درختچه‌ها و نیزار
ماهیگیری در قایق‌اش سرگرمِ تور
و آب، آبِ بسیار آرام و بی‌حرکت

کودکی بیش نبودم هنگامی که پدربزرگم مرد
اما هنوز دقیقن می‌دانم که تابلو کجا آویزان بود
و به چشم ما هر دو چه زیبا بود،
جهان خیلی زیبا بود
همیشه چنین بوده است
و چنین خواهد ماند

عجیب اما واقعی‌ست
تابلو واقعن در آنجا آویزان بود،خیلی دور،همان

Rutger kopland