چهار شعر از «مارکتا پروخاسکووا»/ ترجمه‌ی «علیرضا دولتشاهی» و «هومن عباسپور»

چاپ تاریخ انتشار:

قلب تو

قلبت

کانون کهکشان جوان‌سالی من است

یا فقط پرنده‌ای است

که بر تردترین شاخه‌ی محتضر

بنا می‌کند

آشیانه‌ی آواز را

هنوز؟

 

توکاهای زمستانی

گل‌های سیاه زمستان

بر آرامکده‌ی سپید برف

اگر یخبندان در سکوت

برای همیشه آنان را

بلورین نکند،

بهاران می‌شکفند

با نوای فلوت

 

صخره‌ها

آی غول‌های سنگی،

اشباح آسمان و دریا،

پاس‌داران خاموشی پرنده،

یادآوران بی یاد!

شما نیز

پیر و خاکستری می‌شوید

و شن‌هاتان خرد و پراکنده.

و من با همان شن‌ها در سایه‌تان بازی می‌کنم

و با دست‌هایم پشته‌ای می‌سازم

و این گذر زمان است.

 

چگونه

درختان بر چهره‌ی خود نقاب می‌زنند

تا کسی نداند

چگونه از زمستان می‌ترسند

و من لب‌خند می‌زنم

تا هیچ‌کس حدس نزند

که می‌خواهم بگریم

Marketa Prochazkova/ 1963-present