شعر "رابرت فراست"/ ترجمه محمد رضا ربيعيان

چاپ تاریخ انتشار:

 
1874-1963

 

 

انگار صاحب این جنگل را می‌شناسم
هرچند خانه‌اش در دهکده است
نمی‌بیند این‌جا ایستاده‌ام
تا جنگلش را که از برف پر می‌شود ببینم
برای اسب کوچکم باید عجیب باشد
در تاریک‌ترین شب سال
بدون کلبه‌ای نزدیک
بین جنگل و دریاچه‌ی یخ‌بسته ایستاده‌ایم
زنگوله‌هایش را تکانی می‌دهد
تا اگر خطایی هست بپرسد
تنها صدای دیگر آوای آرام باد است و
دانه‌های نرم برف
جنگل تاریک و انبوه و زیباست
اما به وعده‌هایم باید عمل کنم

و فرسنگ‌ها راه در پیش دارم پیش از خواب

و فرسنگ‌ها راه در پیش دارم پیش از خواب