شعر «من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم» نویسنده «زیبیله بایر» مترجم «الهه حق‌گو»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

I Lost Something in the Hills - Sibylle Baier

Every time I shed tears

In the last past years

When I pass through the hills

Oh, what images return

Oh, I yearn

For the roots of the woods

That origin of all my strong and strange moods

I lost something in the hills

I lost something in the hills

I grew up in declivities

Others grow up in cities

Where first love and soul takes rise

There were times in my life

When I felt mad and deprived

And only the slopes gave me hope

When I pass through the leg high grass, I shall die

Under the jasmine, I shall die

In the elder tree

I need not try to prepare for a new coming day

Where is it that fills the deepness I feel?

You will say I'm not Robin the Hood

But how could I hide from top to foot

That I lost something in the hills

I lost something in the hills

Oh, I lost something in the hills

Now I lean on my windowsill

And I cry, though it's silly

And I'm dreaming of off and away

Oh, I know farther west, these hills exist

Marked by apple trees

Marked by a straight brook

That leads me wherever I want it to

Well I lost something in the hills

I lost something in the hills

Oh, I lost something in the hills

                                                           شعر «من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم» نویسنده «زیبیله بایر»

 

هر بار که تو این سال‌ها اشک می‌ریزم

وقتی که از تپه‌ها می‌گذرم

آه، چه نقش‌هایی برمی‌گردن

آه، من خواهان ریشه‌ی درخت‌زارهام

که سرچشمه‌ی احوال سخت و عجیبم هستن.

من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم‌.

من یه چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

من بزرگ شدم تو سرازیری‌ها،

اما بقیه‌ی مردم توی شهرها

که اونجا برای اولین بار عاشق می‌شن و روحشون به پرواز درمیاد.

وقت‌هایی بوده تو زندگیم

که حس کردم مجنونم و محروم

و این سرازیری‌ها بودن که بهم امید می‌دادن.

وقتی که از علفزارهای بلند می‌گذرم، خواهم مرد

زیر گل یاس، خواهم مرد

زیر درخت پیر،

دیگه نیازی نیست خودم رو برای یه روز جدید آماده کنم،

مگه دیگه کجا قراره اعماق وجودم پر بشه؟

تو قراره بگی من رابین هود نیستم

ولی پس چطوری به کلی این رو پنهون کردم

که من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

آه، من یه چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

حالا به طاقچه‌ی پنجره‌ تکیه میدم

و اشک می‌ریزم، با اینکه احمقانه‌ست

و خیالم داره به دوردست‌ها میره.

آه، من میدونم که توی دوردست‌ها اون تپه‌ها هستن

همراه با درخت‌های سیب

و با جویباری طولانی

که من رو به هر کجا که می‌خوام می‌بره.

آخه من یه چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

آه، من یه چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم.

شعر «من چیزی رو پشت تپه‌ها از دست دادم» نویسنده «زیبیله بایر» مترجم «الهه حق‌گو»