شعر"هارولد پينتر"/ ترجمه محمد رضا ربيعيان

چاپ تاریخ انتشار:

1930-2008

چراغ­ها می­ درخشند

بعد چه می­ شود؟

شب فرا می ­رسد

باران بند می آید

بعد چه می­ شود؟

شب تیره می ­شود

مرد نمی­ داند

چه می­ خواهم بگویم

وقت رفتن

کلمه­ای در گوشش می­ خوانم

و می­گویم چه می­ خواستم بگویم

درباره­ی چیزی که حالا پیش آمده

وقت دیدار

اما چیزی نگفت

وقت دیدار

چه پیش آمد

فقط بر می­ گردد و

با لبخند زمزمه می­ کند

نمی­ دانم

بعد چه می­ شود