"روزانهها"
دوست دارم مثل پرندگان پاییزی،
گاهبهگاه گم شوم
میخواهم وطنی پیدا کنم
وطنی نو
بی هیچ دیّاری
و خدایی که
مرا تعقیب نکند
و سرزمینی که
به دشمنیام برنخیزد
میخواهم از پوست خویش بگریزم؛
از صدای خویش
و از زبان خویش
میخواهم مثل شمیم بستانها بگریزم
میخواهم از سایهی خویش بگریزم
و از نشانی خویش
میخواهم از شرقِ خرافهها و ماران بگریزم
از خُلفا و از تمام پادشاهان
میخواهم مثل پرندگان پاییزی،
عشق بِورزَم؛
ای شرق چوبههای دار و دشنهها
و امیران
از تمام پادشاهان
میخواهم مثل پرندگان پاییزی،
عشق بِورزَم؛
ای شرقِ چوبههای دار و دشنهها
و امیران
از تمام پادشاهان
میخواهم مثل پرندگان پاییزی،
عشق بِورزَم؛
ای شرق چوبههای دار و دشنهها
نزار_قبانی
برگردان_صالح_بوعذار
--------------------------------------------
اگر پیشگو
مرا بگوید
که روزی محبوب من خواهی شد
دیگر هیچ غزلی،
برای هیچ مردی نخواهم سرود
و گنگ و خاموش
نیایش میکنم
تا محبوبام بمانی
اگر پیشگو
مرا بگوید
که چهرهی ماه بلند را
نوازش خواهم کرد
دیگر با سنگریزههای برکهها
بازی نمیکنم
مهرههای آرزوهایم را،
به رشته نمیکشم
اگر پیشگو
بگویدم
که محبوبام
شهزادهای بر اسبی از یاقوت
خواهد بود
که دنیا مرا،
به یالهای سرخش میبندد
خواب نخواهم دید
که خواهم مُرد
اگر پیشگو ،
مرا بگوید
که محبوبام در شبی برفی
خواهد آمد
با خورشیدی در دستاناش
دیگر ریههایم
منجمد نخواهند شد
و در چشمانام
غمهای دیروز
بزرگ نخواهد شد
اگر پیشگو،
بگویدم
که تو را
در این گمگشتهگی میبینم
دیگر
برای هیچ چیز
در این دنیا
گریه نخواهم کرد
و تمام اشکهایم را
جمع میکنم
تمام اشکها
برای روزی که مرا ترک میکنی!