شعر «دردهای بزرگ » شاعر«یوسف هایال اوغلو» مترجم«پونه شاهی»

چاپ تاریخ انتشار:

poonehh shahiii

چشم هایم، فرار کرده اند از صورتم

حالا جایی به دریا  می نگرند.

مانده ام بین چهار دیواری

اطرافیانم این طور می گویند.

کوبیده ام سرم را به تخت آهنی

ریه ام را می خورند دیوارهای سرد

تکرار شده، برف نشسته روی موهایم

اطرافیانم این طور می گویند.

هنوز  نرسیده  است روز ملاقاتی من

تازه دارد  آغاز می شود درد های بزرگ

و من  صدمه می بینم بیشتر

اطرافیانم این طور می گویند.

ترا دیگر نخواهم دید

تمام شده ذاتا"خاطرات

صبح، احتمالا"گرفته اند آنها را

اطرافیانم این طور می گویند.

امیدوارم خوب نگاه کنی به چشم هایم

که می گیرند سراغ تو را،  روزی میلیون ها بار

 و من رها کرده ام بقیه حس ها را 

اطرافیانم این طور می گویند.

اطرافیانم این طور می گویند

شعر «دردهای بزرگ » شاعر«یوسف هایال اوغلو» مترجم«پونه شاهی»