هر لحظه
درژرفای زمان
جدا ازخویش
دوباره
زیسته ام
دوراز خاطره
در پس زیستن های از دست رفته
خویش را دردریایی
ازخاطرات آشنای گرانمایه می یابم
حیرت زده
وآرام
با چشمانی باز
ابرهایی را که
به آرامی محومی شوند
دنبال می کنم
بیاد می آورم
دوستان ازدست رفته را
خدایا این چیست؟
و مخلوق وحشت زده
باچشمانی باز
به قطره های ستاره ها
و دگر گونی دشت
خوش آمد می گوید
و تولدی دیگررا
احساس می کند.