روزِ پاییزی
وقتش رسیده، خدایا! تابستان بزرگ بود.
سایهات را
بر ساعتهایِ خورشیدی انداز
و بادها را
بر دشتها بِوَزان!
آخرین میوهها را
فرمان بده تا پُر باشند؛
آنها را
دو روز جنوبیتر عطا کن
و به سویِ تکامل بِشِتابان؛
و آخرین شیرینی را
در شرابِ سنگین جاری کن!
آن که امروز خانه ندارد،
دیگر خانه نخواهد ساخت؛
آن که امروز تنهاست،
زمانی دراز تنها خواهد ماند،
بیدار خواهد ماند،
خواهد خواند،
نامههایِ طولانی خواهد نوشت
و در خیابانهایِ مشجّر
ناآرام پرسه خواهد زد،
وقتی برگها پراکنده میشوند.
راینِر ماریا ریلکِه (1875-1926)