شعری از «راینر ماریا ریلکه»/ ترجمه‌ی «سعید رضوانی»

چاپ تاریخ انتشار:

 


روزِ پاییزی

 

وقتش رسیده، خدایا! تابستان بزرگ بود.

سایه­‌ات را

بر ساعت­‌هایِ خورشیدی انداز

و بادها را

بر دشت­‌ها بِوَزان!

 

آخرین میوه‌­ها را

فرمان بده تا پُر باشند؛

آن­‌ها را

دو روز جنوبی­‌تر عطا کن

و به سویِ تکامل بِشِتابان؛

و آخرین شیرینی را

در شرابِ سنگین جاری کن!

 

آن که امروز خانه ندارد،

دیگر خانه نخواهد ساخت؛

آن که امروز تنهاست،

زمانی دراز تنها خواهد ماند،

بیدار خواهد ماند،

خواهد خواند،

نامه­‌هایِ طولانی خواهد نوشت

و در خیابان­‌هایِ مشجّر

ناآرام پرسه خواهد زد،

وقتی برگ­‌ها پراکنده می­‌شوند.

 

راینِر ماریا ریلکِه (1875-1926)