شعر «دختری که می گرید» شاعر « توماس استرن الیوت» ترجمه «سیدابوالحسن هاشمی نژاد»

چاپ تاریخ انتشار:

Seyed abolhasan hasheminejad

 روی بلندترین پاگرد پله بایست.                                                                                 

به گلدان باغ تکیه بده .

بباف، نور خورشید را در موهایت بباف .

گلها را با شگفتی درد آوری درآغوشت بفشار.

آنها را با خشم زودگذر چشمانت

روی زمین پرتاب کن وبرگرد

اما بباف ، نور خورشید را در موهایت بباف .

اینگونه می خواستم  مرد ترکش کند

اینگونه می خواستم دختر بماند ورنج بکشد،

مرد اینگونه او را ترک می کرد

 مثل روحی که جسم فرسوده و کوفته را رها می کند،

 مثل ذهنی که بدنی را ترک می کند که از آن بهره برده است.

باید بطریقی بی مانند ماهرانه واستادانه

 دریا بم .

باید هر دو بطریقی بفهمیم ،

 کوتاه و بی اعتماد همچون یک لبخند و فشردن دست .

 دختر برگشت ، اما با هوای پائیز

تصورات مرا روزهای زیادی بر انگیخت .

روزها و ساعتها .

موهایش روی بازوانش و بازوانش پر از گل .

درشگفتم چگونه با هم بودند !

می بایست حالتی و حرکتی را از دست داده باشم.

 این افکارهنوزهم نیم شب آشفته و

آسایش نیم روز مرا بر هم می زند.          توماس استرن الیوت

داستان «دختری که می گرید» نویسنده « توماس استرن الیوت» ترجمه «سیدابوالحسن هاشمی نژاد»