دو شعر از «لطیف هلمت» مترجم «خالدبایزیدی(دلیر)»

چاپ تاریخ انتشار:

دو شعر از «لطیف هلمت» مترجم «خالدبایزیدی(دلیر)»

 

1-
نمی دانم:
ازکی همدیگررا
می شناسیم...
اماپانزده...بیست سده است
که دریک رخت آویز
لباسهایمان رامی آویزیم
2-
دستم راکه می فشاری
واژه می بارد
شعرمی چکد
دستت را
که می فشارم
پنج شیشه ی عطر
دردستان ات می شکند
............................................

شعری از:شیرکوبیکس


دوست داشتن ات به «باد»می ماند
هنگام که می خواهم
برافروزم اش
می آیدوخاموش ام می کند
روشن هم که شدم
می آیدوخاموش ام می کند
..............................................

شعری از:دکترعبدالله پشیو

چشم دختران اروپایی
اگرآبی باشد
یاسبز...
دوست شان دارم
چراکه می پندارم
درآبی ترین
ویاسبزترین
چشم این جهان
ذره ای ازسیاهی
چشمان دختران
سرزمین من
درآن جاری است
............................................

شعری از:جلال ملکشاه

من می گویم:
کاش!
پروانه ای بودم
لب تولب گلی سرخ
ومن
سرمست درپیله ی عشق می مردم
ودخترکی شوخ ونازنین

دردفترخاطرات اش
خشک ام می کرد
......................................................

شعری از:محمدحمه باقی

من تورا
دوست دارم

آنکه پریان این دیاررا
دوست نمی دارد
هرگز!
هرگز!
نمی تواندسرزمینی را
دوست بدارد
من تورا
دوست می دارم
وتمام سرزمین های این جهان نیز
ای جهان مقدس وسپیدوبی مرزم