شعری از : پائول لارنس دانبر/شاعر آمریکایی ترجمه: غلام مرادی

چاپ تاریخ انتشار:

شعری از : پائول لارنس دانبر/شاعر آمریکاییترجمه: غلام مرادی

 

همدردی

همی دانم که مرغ در قفس حالش چگونه است

افسوس!

به آن گاه که تابان است بر دامان کوهستان

آفتاب،

همان گاهی که بادی می خزد آرام اندر

میان سبزه ها

و رودی همچون جوی شیشه جاری است

به آن گاه که نخستین مرغ آوازی گیرد

نخستین غنچه سر برگشاید

و آن دم که عطر از جامش بخیزد

همی دانم که مرغ در قفس حالش چگونه است

همی دانم که از چه مرغ در قفس زند بالش

که تا خونش سرخ گردد روی نرده های بی رحم

ازیرا دل بر آن دارد که بر شاخه ها پرد

به آن دم دل خوشی دارد که بر شاخه ها بجنبد

و هنوز است که دردی به زخمانی دیرینه زق

همی زند

و زخمان باز با دردی تندتر می تپند

همی دانم چرا او بال می زند

همی دانم چرا مرغ قفس می خواند، وای بر من

یه آن گاهی که بالش کبود و سینه اش زخم است

به آن گاهی که نرده ها زند تا رها گردد

سرودش از سر شادی و مستی نیست

که دعایی است از ته قلب بر می آید

که خواهشی است ز آسمان بالا

همی دانم چرا مرغ قفس می خواند