قصه كوتاه شعر " درخت گردو"/ ناظم حکمت مترجمین تورگوت ساي - نيما يوسفي

چاپ تاریخ انتشار:

قصه كوتاه شعر  درخت گردو/ ناظم حکمت مترجمین تورگوت ساي - نيما يوسفي

مي گويند در دوره اي كه پليس مخفي تركيه به دنبال ناظم حكمت بود روزي او با نامزدش در پارك گلخانه زير درخت گردو قرار ملاقات مي گذارند. ناظم حكمت مي آيد و زير درخت منتظر مي ماند اما ناگهان متوجه پاسبانها در اطراف شده از درخت بالا رفته و منتظر رفتن آنها مي ماند . در اين ميان نامزدش آمده مدتي در اميد آمدن او زير درخت منتظر مانده و بعد مي رود و ناظم حكمت در آن اثناء طرح اين شعر را در ذهنش مي ريزد...

"درخت گردو"

ناظم حكمت (١٩٦٣-١٩٠٢)

ترجمه: تورگوت ساي - نيما يوسفي

سرم بر ابرهاي كف كرده، درون و بيرونم همه دريا

من يك درخت گردو هستم در پارك گلخانه تك و تنها

شاخه شاخه، شيار شيار درخت گردويي پيرم

اين را نه تو مي داني و نه پاسبانها!

من درخت گردويي پيرم در پارك گلخانه

برگهايم همچون ماهي در آب چست و چالاك

برگهايم همچون دستمال ابريشمي نرم و نازك

برگير عزيزم برگي را و اشك چشمانت را پاك كن

هر برگم دست من است و من هزار دست دارم.

با هزار دستم نوازشت مي كنم تو را و استانبول را

هر برگم چشمان من است و با تعجب مي نگرم

با هزارچشمم مي نگرم تو را و استانبول را

برگهايم مثل هزار قلب مي تپد مي تپد مثل هزار قلب

من درخت گردويي پيرم در پارك گلخانه

نه تو اين را مي داني و نه پاسبانها!