هنگامي كه فرا مي رسد وقت لنگر كشيدن از زمان،
كشتي؛ بندر را ترك مي كند رو به مقصد مجهول
از پيش نه دستي تكان مي دهد كسي و نه دستمالي؛
انگاري خالي از سرنشين ؛ ساكت و خاموش.
با چشمان اشكبار؛ روزها چشم به افق در انتظار،
بازماندگان مآيوس و نا اميد از اين جدايي
اي بيچارگان نه اين آخرين اندوهتان در زندگي،
و نه در حيات پر هجران آخرين جدايي!
عاشقان و معشوقان چه بيهوده در انتظارند
محبوبي كه رفت باز نمي آيد!- اين را نمي دانند
بي شك رفتگان در جايي كه هستند خوشبختند،
سالها آمد و رفت و آنان ازجايي كه رفتند باز نمي آيند...