1
موجها
آبها را
خفه کردند
....
صدا زمخت و خشن بود
و دوست داشتن در هالهای از ترس
شقیقههایم پاییز
2
خبرچینهای عشق به شدت زیاد شدهاند
عرقی سرد نشسته روی تنم
دستهایم آلوده
و بادی دیوانه در میان سکوت
شب است و
سنگ مرمری در دستانش
شب است و
آبها درگیر شعر شدند
در آبهاست که عشق فزونی مییابد
دستهایم، آه! دستهایم
هر طور که حرف بزنم
شب
بچهها همیشه از شب بویی بر میخیزد...