دیگر رویایی ندارم، دیگر سیگار نمیکشم
دیگر حتی داستانی برای نقلکردن ندارم
بدون تو چرکآلود و زشت هستم
بدون تو مانند یتیمی بیسرپناه هستم
***
دیگر میلی به ادامهی زندگی ندارم
هنگامیکه میروی زندگیام از حرکت باز میایستد
دیگر زندگیای ندارم و حتی بسترم
سکوی ایستگاه راهآهن میشود
آنهنگام که میروی
***
من مریض هستم، بکلی مریض
مانند زمانیکه قبلا مادرم شبهنگام بیرون رفت
و آنزمانکه من را با نومیدیام تنها گذاشت
***
من مریض هستم، کاملا مریض
تو میآیی، من هرگز نمیدانم چههنگام
تو دوباره میروی، هرگز نمیدانم به کجا
و بهزودی دو سال میشود
که تو اهمیتی نمیدهی
***
همانند یه صخره، همانند یک گُناه
به تو گرهخوردهام
خستهام، بسیار خسته
برای وانمودکردن اینکه خوشحال هستم هنگامیکه آنها همراهم هستند
***
هر شب مینوشم اما همهی نوشیدنیها
برای من یک مزه دارند
و تمام قایقها پرچم تو را به احتزاز درمیآورند
دیگر نمیدانم کجا بایستی بروم، تو همهجا هستی
***
من مریض هستم، بکلی مریض
خونم را در پیکر تو جاری میسازم
و آنهنگام که تو در خوابی من همانند پرندهای مرده هستم
***
من مریض هستم، کاملا مریض
تو مرا از تمام ترانههایم محروم کردهای
تو مرا از تمام واژههایم تهیکردهای
باوجود اینکه قبل از لمس تو دارای ذوق موسیقی بودم
***
این عشق مرا هلاک میسازد و اگر ادامه پیداکند
در خلوت خودم خواهم مُرد
درکنارِ رادیوام همانند یک بچهی نادان
درحال گوشدادن به صدای خودم که میخواند
***
من مریض هستم، بکلی مریض
مانند زمانیکه قبلا مادرم شبهنگام بیرون رفت
و آنزمانکه من را با نومیدیام تنها گذاشت
***
من مریض هستم، آری درست است من مریض هستم
تو مرا از تمام ترانههایم محروم کردهای
تو مرا از تمام واژههایم تهیکردهای
و قلب من بکلی مریض است
احاطهشده با حصارها، میشنوی؟ من مریض هستم