مدیحه ای برای روشنایی
هان ای مرد بیدرد
که لابه آغاز کردهای
اگر که در رنج و بیماری افتی چگونه خواهی گریست؟
آن که زندگی را بر دوش خود، باری سنگین می پندارد
خود باریست سنگین، بر دوش زندگی
و آن که زیبا نیست
بر هرآنچه که زیباست چشم می بندد
پس ای مرد تاریک
دهان باز کن و از سپیده دم بچش
اینک که سپیده هست و تو هستی
و سحرگاه را _اگرچه که خواهد مرد_
تا آن زمان که نمرده است، زنده بینگار
به پرندگان نگاه کن
که چه سرخوش و سبکبار
برتپه ها و چمنزاران می خرامند
اگرچه که شاهین در آسمان
و صیاد در راه
به کمینشان نشسته اند
اما پرندگان
آن روشنا را که در کنه جهان نهفته است
دیده اند
پس ای مرد تاریک
ننگ بر تو باد اگرکه در سیاهی خویش
اینگونه غوطه ور باقی بمانی
چشمت را به نور بگشا
و زیبا شو
تا زیبا را ببینی