شعری از«محمدماغوت(شاعرمعاصرعرب)» ترجمه«خالدبایزیدی(دلیر)»

چاپ تاریخ انتشار:

شعری از«محمدماغوت(شاعرمعاصرعرب)» ترجمه«خالدبایزیدی(دلیر)»

 

«زمستان»

همچون گرگ در زمان‌های قحطی وگرسنگی

در همه جا سبزمی شدیم!

ماپائیز را می‌پرستیدیم و

باران رادوست می‌داشتیم

تاکه:روزی خیال بردمان و....

نامه‌ای شکرانه برای خدا بنویسیم

وبجای تمبرنامه

برگ‌های ریخته شده‌ی پائیز را بچسپانیم

ما براین باور بودیم

عطوفت وترحم کوه برروی رخسار زمین

برچیده می‌شود

دریاها خشک خواهند شدو

مدرنیته از ریشه درهم کوبیده می‌شود

اما!...تنهاو تنها عشق و محبت

ماندگار و جاودانه خواهدماند

نابهنگام!...

جدا شدیم...

من کشتی بزرگ رادوست می‌دارم

او قالیچهی دراز

خانهی گل گلی رادوست میدارد

من رقص و پایکوبی ودویدن و

داد و هاوار سرجاده‌هارا دوست میدارم

اونغمه ی آه و آوخ و اوه کنج قهوه‌خانه‌هارادوست می‌دارد

بااین‌همه نیز...

دست‌هایم به پهنای آغوش هستی

انتظارش را می‌کشد!