ما را اسیر کردند
ما را به زندان انداختند
مرا در حصار دیوارها
تو را در بیرون شان
کار ما که چیزی نیست
بزرگ ترین کار این است که انسان
دانسته یا ندانسته
زندان را در درون خود حمل کند
اکثر انسانها را به این روز انداخته اند
انسانهای شریف، زحمتکش و خوب
و به قدری که دوستت دارم، لایق دوست داشته شدن.
خوش آمدی بانوی من، خوش آمدی
لابد خسته ای
چطور بشویم پاهای ظریف ات را
نه گلاب، نه تشک نقره ای دارم
لابد تشنه ای
شربت خنک ندارم که تعارف کنم
لابد گرسنه ای
سفرههایی از کتان سفید که نمیتوانم پهن کنم
اتاقم چون مملکت، فقیر است
خوش آمدی بانوی من، خوش آمدی
پا در اتاقم نهادی
بتون چهل ساله، چمنزار است اکنون
خندیدی
گلها شکفتند بر میلههای پنجرهام
گریستی
مرواریدها در دستانم ریختند
اتاقم، غنی چون دلم
روشن چون آزادی شد.
ما را اسیر کردند
ما را به زندان انداختند
مرا در حصار دیوارها
تو را در بیرونشان
کار ما که چیزی نیست
بزرگترین کار این است که انسان
دانسته یا ندانسته
زندان را در درون خود حمل کند
اکثر انسانها را به این روز انداختهاند
انسانهای شریف، زحمتکش و خوب
و به قدری که دوستت دارم، لایق دوست داشته شدن.