شعری از «شیرکوبیکس(شاعرمعاصرکرد)» ترجمه«خالدبایزیدی(دلیر)»

چاپ تاریخ انتشار:

 

بزرگ که شدم

دست چپ‌ام

بسیارساعت‌های واقعی وزیبایی را

به خوددید

اماهیچ کدام شان

چون ساعت نقش بسته‌ی جای دندان مادرم

روی مچ دست‌ام

این‌گونه خوشحال و مسرورم نکرد

بزرگ که شدم

هیچ چلچراغ ولامپ اتاق‌هایم

مثل کف صابون برلبانم خنده ننشاند

بزرگ که شدم

هیچ پیراهن وکراوات وکت وشلوارتازه‌ای

به زیرتشک‌ام نینداختم...

مثل کفش عید

تاصبح که ازخواب برخیزم

در کنارش خوابیده باشم