شعر «چون نمی توانستم برای مرگ منتظر بمانم » شاعر «امیلی دیکینسون» مترجم «نگین کارگر»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر «چون نمی توانستم برای مرگ منتظر بمانم » شاعر «امیلی دیکینسون» مترجم «نگین کارگر»

چون نمی توانستم برای مرگ منتظر بمانم
او مهربانانه منتظرم ماند
فقط ما در کالسکه بودیم
به همراه ابدیت.

آهسته راندیم. او می داند عجله ای نیست.
و من
کار و تفریحم را کنار گذاشته ام.
تنها برای نجابتش.

از مدرسه گذشتیم
جایی که بچه ها تلاش می کنند
در زنگ تفریح
مزرعه های چشمگیر گندم را رد کردیم
خورشید در حال غروب را
رد کردیم.
شاید هم
خورشید ما را رد کرد.

شبنم های سرد و لرزان
آویخته از تار عنکبوت
لباس شب من
خز دور گردنم
و روسری ابریشمی ام

ایستادیم
پیش از خانه ای که
مثل تورمی بر پوست زمین بود
سقف به طرز عجیبی قابل دیدن بود
مثل کتیبه ای در زمین

هنوز هم، این قرن و هنوز
کوتاه تر از یک روز به نظر می آید.

ابتدا ذهن اسب ها را خواندم
آن ها به سوی ابدیت می رفتند.