به یاد داری ابراهیم را، در آن شبی که ستارگان را میدید و
کیوان را گفت: پروردگارا!
ستارهی صبح را میدید و با چه شوری که نمیگفت: بار الها!
چه هلاکت زده مینمود، به وقت ِ افول آنها.
یاران ِ من، او چون ما نیست که تا ستارگان میمیرند
روی به ایزد میآریم؟
ما یاران ِ وفاداری برای ستارگان ِ بدعهدیم.
کار ِ گورکن پیشه کردیم
که تا حضور ِ فوّاره وار ِ کثافت را از پنجههامان نبینیم
آرام نمیگیرم.
کو آنکه ما را اطمینان بخشد: منجلاب را چه به زیبایی؟
چه این روح گورکنی در ماست که چنین میاندیشیم
آنقدر که چیزی نمانده تا عمرمان را با پاهای لجن مال
در گِل و لای به سر بریم.
ما در قلمرو افعیها، تبعیدشدگانی هستیم
که در مزارع پیاز، به نهایت ِ شب خیره شدیم.
روزها قلبم مثل سیب زمینی ساکتاست
شبها، زنی که نالان است و رانده شده.
هم قطار، سخن بگو
مادامیکه دل به ستارگان میرا بستهام
تکلیف چیست؟
چت از طریق واتساپ