شعری از والت ویتمن/ ترجمه‌ی حمیدرضا مدانلو

چاپ تاریخ انتشار:


الا سالار دریا! ناخدایم!

الا سالار دریا! ناخدایم!
سر آمد دهشت انگیزان سفر آنک
و این پیروز کشتی غالب آمد بر سراسر نا ملایم ها
و چونین افتخاری را که می جستیم
در دست است اینک
دگر تا بستر آرام بندرگاه راهی نیست
در آن هنگام
که چشمان خیره بر کشتی ست؛ آن ثابت قدم، بی باک و با هیبت
صدای زنگ ها در گوش و قلب مردمان سرشار ِ از شادی ست
اما
الا ای قلب! قلب! ای قلب!
الا ای قطره های سرخ فام خون
کدامین عرشه و آغوش
جسم سرد و بی روح چنان سالار دریا ناخدایم را به بر دارد.
 
الا سالار دریا! ناخدایم!
الا برخیز و بشنو نغمه ی ناقوس ها را
الا برخیز
برای توست اینک اهتزاز هر چه بیرق ها
برای توست اینک نغمه ی پر شور شیپوران
برای توست آذین بستن گل ها
برای توست آن جمعیت مشتاق بر ساحل
تویی ای آن که می خوانند، تویی ای آن که می جویند
 
الا سالار دریا! ای پدر جانم!
کنون دست مرا در زیر سر داری
وجود سرد و بی روح ات کنون بر عرشه ی کشتی
مرا آن سان که رویایی ست، در باور نمی گنجد
 
کنون این ناخدایم را دگر یارای پاسخ نیست
لب اش آرام و بی حرکت
و رنگی بر وجودش نیست
پدر دست مرا در زیر سر احساس نتوان کرد
نه ضربانی و نه نبضی
نه احساس توانستن
کنون کشتی دگر آرام و بی حرکت به لنگرگاه پیوسته ست
به پایان اش رسید این ره سپاری های دریایی
ز خوف انگیز دریاگشت
این پیروز کشتی
با چنین گنجی گرانقدر و گرانمایه
به موطن باز
برگشته ست
ساحل ها بسرورید
ناقوس ها بنوازید
و من سر تا به پا مویه
همه سطح گرامی عرشه را با گام های خسته و غمگین خود در زیر پا دارم
که مرده جسم این سالار دریا را به بر دارد
 
walt witman/ 1819-1892
 
 پی نوشت:  «ناخدا» به «آبراهام لینکلن» بزرگ مرد برابری خواه و رییس جمهور آزاد اندیش امریکا باز می گردد که «برده داری» را در امریکا از میان برد. «کشتی» نماد «آرمان دموکراسی خواهی» ، «سفر پر بیم و هراس» و « روند دستیابی بدان است» که در پایان پیروز می شود، ولی چندی نگذشت که ناخدایش به دست یک خشک اندیش کشته شد.