شعر آزاد«شهريار شفيعي

چاپ تاریخ انتشار:

 

در غربت ترکمنچای بودیم

فکر می‌­کردم

تو را مثل کف دستم می‌شناسم

پای معاهده را اول من امضا کردم

با خودکار آبی، و یا با خون

درست یادم نیست

من سبیلم را گرو گذاشتم

تو تار مویت را ...

دارم قدم می‌­زنم

و با خودم فکر می­‌کنم

من وکیل تو بودم یا وکیل وطن؟

درست یادم نیست

همین قدر یادم مانده‌­است که وطن

به اندازه کفش‌­هایم کوچک شد

آنقدر کوچک

که رو به روی هم ایستاده‌­ایم

می­‌پرسی آیا مرا بخشیده‌­ای؟

من همان روزی که سرزمین تن‌­ات را بخشیدم

تو را بخشیده بودم.