در غربت ترکمنچای بودیم
فکر میکردم
تو را مثل کف دستم میشناسم
پای معاهده را اول من امضا کردم
با خودکار آبی، و یا با خون
درست یادم نیست
من سبیلم را گرو گذاشتم
تو تار مویت را ...
دارم قدم میزنم
و با خودم فکر میکنم
من وکیل تو بودم یا وکیل وطن؟
درست یادم نیست
همین قدر یادم ماندهاست که وطن
به اندازه کفشهایم کوچک شد
آنقدر کوچک
که رو به روی هم ایستادهایم
میپرسی آیا مرا بخشیدهای؟
من همان روزی که سرزمین تنات را بخشیدم
تو را بخشیده بودم.