تو آمدی با لبخندی در دست
و واژههایی که هر کدام
میتوانست شعری عاشقانه باشد
اما چراغها روشن شد
تو رفتی
و ما مجبور شدیم
صندلیهایمان را ترک کنیم
من
به اندازهی یک بلیط
میتوانستم عاشق شوم
این را کنترلچی به من گفت
وقتی در را به روی ما میبست