ساعت اختراع بيخودی ست!
وقتى مُدام
نبود تو را
هشدار مىدهد؛
در بستر خاطرات رنگ و رو رفته
تنهايى ام كِش مىآيد،
چند سالىست
اين عقربه هاى تنبل
ايستاده اند روى ساعتِ رفتنت
2
در جغرافياى ذهن تو
من
تنها زنِ زيباى جهانم!
با لبخندهاى ممتد
و لب هاى بسته!
و چشمهايى كه عشق را
در تاريخ مردانگى جستجو مىكند