شعر آزاد«سعید سروش راد»

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

1

شب را ایستاده ­ام

ومسافران پتو دارند خواب­ های گرمی به خانه می ­برند

چیزی درست یادم نمی­ آید

مگر راهی تکراری و متروکه

و یک قطارمورچه

که هی تابستان از شانه ­های­شان پایین می­ افتد

احتمالن نقشه خواب لو رفته

ورنه می خواستم

این گلوله بخت برگشته را

با این همه واهمه رفتن

به جنوب جنایت بکشانم

بعد به عمق همیشه سوراخ جوراب­ هایم لنگر بیاندازم

ازاتفاق­ های تازه ماهی­ های درشت بگیرم

حالا توهم این همه سخت نگیر

قیافه مجهول ومبهم من

زندگی جای همین جورحماقت­ هاست

که هی درنزده     سربزند

درس و عشق وکار و

چه می­ دانم عینک کودنی

که معتقداست دماغ من جای خوبی برای سرسره بازی است

البته این هم دیگراهمیتی ندارد

یعنی بزرگی از اتفاق­ها افتاده

دیشب هم تلویزیون لابلای یک پیام بازرگانی

که هنوزبین بوران برفک ها دفن نشده بود اعلام کرد

افلاطون با هواپیمای اختصاصی ­اش

در مدینه ای فاضله سقوط کرد

حالا هم ازته مانده شب تنها دوستاره مانده

که دارند به دوری هم عادت می­ کنند

باید زودتربخوابم

حس می­کنم خواب عمیقی به این پتوی پهن بدهکارم

قول می ­دهم شانه­ های غروب که راه افتادند

دستور بدهم

شماهم اندکی بخندید


2

سربه راه بودن

با این کفش­ ها کار مشکلی است

من رد پاهایم را

جایی میان پرواز بلدرچین­ های سربه هوا دیده ­ام

بعضی وقت­ ها

پاهایم را بغل کرده­ام به زور

توی جاکفشی گذاشته ­ام

حتی دریک خواب بعد از ظهر

کفش­ هایم را دیدم

که پاورچین پاورچین

ازکوچه ­ای تاریک گذشتند

ازشکسته­ های نرده ­بانی کهنه بالا پریدند

   وروی پشت بامی که شب روی آن دراز کشیده بود

بوسه زن ومرد جوانی را دید زدند

تصمیم گرفتم از بندآویزان­شان کنم

اما پا درمیانی جوراب­ ها تا به تایم کرد

من هم با واکسی سیاه عزادارشان کردم

حالا گیرداده ­اند تاچهلم از خانه بیرون نمی­ رویم

می­ بینید

با این کفش­ ها سر به راه بودن کار مشکلی است