1-
هرشب
قسمتی از من
در استكانی چای سرد میشود
و قسمتی ديگر
پشت ميز تحرير
با حلقههای دود مفقود
كسی كه روبهرويت نشسته
قسمتی نگران است
كه نمیتواند حرفهايش را كامل كند
به روزنامههای صبح خبر بده
در ستون گمشدهها بنويسند
آن كس كه مرا در مرزهای خود خواهد يافت
پيش از تحويل به پليس مهاجرت
به تو بازگرداند.
2-
گنجشكها
از ساختمان وزارت جنگ
میترسند
و به آدمها كه روی نيمكت پارك
روزنامه میخوانند
نزديك نمیشوند
زنبوری وحشتزده
به كندو برمیگردد
و شيرينی زندگی
در گلوی تانكها میسوزد
پروانهای كه روی مگسك تفنگی نشسته
فكر میکند
سهم عشق از خيابانهای مسلح
تنها گلوله است.