شعر آزاد«فرزانه کرمی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر آزاد«فرزانه کرمی»

 

فرزانه کرمی متولد 1359 شهر سنندج . فارغ التحصیل زبان و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی است. او به زبان های فارسی و کردی شعر می گوید دو کار از او را با هم می خوانیم.

1

چیزی که مرده است

در زیرِ ناخن هایتان

اثر کمرنگی است

از قطاری

که به ریل هایش اعتماد نداشت

سوراخ بزرگ سوزن بان

پیر شده است

رگ های دست هاش

برآمدگی مهلکی

در جغرافیاست

با مردی

که گرسنه در آغوش زنی به خواب رفته است

از بوی سیر مرد دیگری

کابوس می بیند

کور است

جیغ ممتد ماشین ها

در فشار دست ات

معاشقه ای نیست

تا احساس سرما از فلز زدوده شود

چند ثانیه باقی است

به ارگاسم دسته جمعیِ

شب هایی که فاسد شدن یک قرص

هر چیزی را به تاخیر می اندازد

حتی تقدیر منجمدِ یک پلانکتون را

تا ریختن به نقشه ای پهناورتر

و شکار شدن

مثل نشدن

از جایی بیرون می ریزد

که سوراخ گشاد سوزن بان

به زندان می رود

زندان بان

و دیدبان حقوق بشر می شود

بشری که توی خودش

پس مانده های مرغی است

ماهی خوار

عقده ی ادیپ دارد

این اواخر شهر

که زمین اش بدون هیچ قراردادی

در تاریخ نامعلوم اش

فروخته شده است

سوراخ بزرگی است

بینی عمل شده اش

میان چشم های شکار

شکارچی شدن

رسم بی ربطی است

و قطاری که واژگون

به مبداش بر می گشت

کوچِ پرنده ای بود

که بی صدا سینه ام را برای ابد ترک کرد!

2

کلیدِ در سر زبانمان بود

وقتی لکنت در دلم افتاد

انار هایی که ترکه شدند

توی دستم جا ماند حرف های بسیارشان

برای نزدن

سر زبان ها بودیم

در ناگهانی ترین انتحار دسته جمعی

شعله کشیدیم

شمع نبودیم که در باد بایستیم

شعله کشیدیم

اتش نبودیم

چهارشنبه ی آخر سال را بسوزانیم

ما اعتماد کردیم

به صنف کارگر

پشت و روی دنیا را نشان دادیم

به صنف نقاد

هسته ی آلبالو را...

کتاب

پوست گردو بود

رنگ می زد

رنگ می زد

رنگ می زد

به حرفی که مشتمان را زمین کوبید

از سال ها پیش

در ما پیچ می خورد

ماری که زخم خورده بود

هوای نیش زدن می کرد....

ترکه ، ترکه است

بوسه ، بوسه

اما اشک

گاهی تمساح می شود

و تو ساده لوحی مرا

به بی اعتمادی خودت نمی بخشی

چه سهل به این سختی در غریزه امان

پی بردیم

ما را کندند

از تاریخ مندرس کتاب های جغرافیا

از سرایت لغت مغول

به شورش مغزها

و ماندگاری پرچم انگلیس در طعم تلخ چای

بی فایده است !

ما را ردیف به ردیف از دهانمان کندند

چاهی

برای دور ریختن مان

در صورت هایمان پیدا شد

آنقدر فقیر شدیم

که بیهوده التماس بخشش کنیم

بی بهره

در مزارع فرو رفتیم

هرگز خواب بهار را

از چهار فصل گم شدی تشخیصمان

تمیز ندادیم

ما ایستاده سوختیم

در باد

چهارشنبه سوری را عزا اعلام کردند

در شالیزار

به جای برنج نمک پاشیدند

روی زخممان

به جای ترکه احترام گذاشتند

بوسه را به سربازان دشمن لو دادند

جای خالی لب هایمان

در چاهی که فرو رفتیم

نفت بالا اوردیم

تقاضای بخشش کردیم

بیهوده

بیهوده

تصورمان را

از چهار فصلی که گم شد

به کلید لکنت گرفته ی در منحرف کردیم!