پرندۀ مهاجر
با مرگ کنار آمدیم
و در ساحل چشمانت
روشن کردیم فانوس تکلیفمان را
و ماهیهای قرمز از گوشه ی لبت ریختند
مرغه ای دریایی از حنجره ات خواندند
و هجرت از گوشه ی چشمانت بارید.
تقویم ها برگشتند
و مرور کردیم قوانین قبیله یمان را
عاشقی جرم بزرگی بود
و تاوانش
چشمانت را کوچ داد.
عروس شرقی
صبحِ ناشتا
بی رمق مثل هر روز
خورشید آبستنش می شود.
خورشید عروسی شرقی
ما پارسی،
ـ من و تو ـ
که در زاد بوم خود غربیه ایم،
از دنباله ی لباسش می گیریم
نزدیک غروب، من و تو ...
تو خونی می شوی می چکی روی لباسش
ترس فراریش می دهد پشت کوه.
لبخند می زنم که یعنی:
ـ ماه زنی است پتیاره.
پدری سوخته
مُرد.
دلم را به این خوش می کنم
که دیگر همسایه نخواهد گفت:
ـ پدر سوخته!
پای پلاستیکی اش را
که از آلبوم کش رفته بودم
شروع کرد به دویدن روی شقیقه هایم
خواست شاعرم کند
که بگویم : باران بارید
همهی روزنامه های شهر را آب برد
ما منتظر خبر بدی نماندیم
خدا هم بی خیال خرمشهر شد
رفت که بخوابد.
شور
دستانم مرا
به خاک می سپارند و می روند.
دلم آنقدر برایت شور می زند
که دیگر انگشتانم
از لبه ی این تخت
جوانه نمیزند.
محسن نوبخت
متولد 7/1/72
اردبیل
دانشجوی مهندسی معماری ـ دانشگاه محقق اردبیل
شروع فعالیت جدی از سال 1386
ارتباط با شاعر: www.mohsennobakht.blogfa.com