اشعاری از محسن نوبخت

چاپ تاریخ انتشار:

 

 

 

 

پرندۀ مهاجر

 

با مرگ کنار آمدیم

و در ساحل چشمانت

روشن کردیم فانوس تکلیف­مان را

و ماهی­های قرمز از گوشه­ ی لبت ریختند

مرغ­ه ای دریایی از حنجره­ ات خواندند

و هجرت از گوشه­ ی چشمانت بارید.

تقویم­ ها برگشتند

و مرور کردیم قوانین قبیله­ ی­مان را

عاشقی جرم بزرگی بود

و تاوانش

چشمانت را کوچ داد.

 


 

عروس شرقی

صبحِ ناشتا

بی ­رمق مثل هر روز

خورشید آبستنش می­ شود.

خورشید عروسی شرقی

ما پارسی،

ـ من و تو ـ

که در زاد بوم خود غربیه ­ایم،

از دنباله­ ی لباسش می­ گیریم

نزدیک غروب، من و تو ...

تو خونی می­ شوی می­ چکی روی لباسش

ترس فراریش می­ دهد پشت کوه.

لبخند می­ زنم که یعنی:

        ـ ماه زنی است پتیاره. 


 

پدری سوخته

 مُرد.

دلم را به این خوش می­ کنم

که دیگر همسایه نخواهد گفت:

                                      ـ پدر سوخته!

پای پلاستیکی­ اش را

که از آلبوم کش رفته بودم

شروع کرد به دویدن روی شقیقه­ هایم

خواست شاعرم کند

که بگویم : باران بارید

همه­ی روزنامه­ های شهر را آب برد

ما منتظر خبر بدی نماندیم

خدا هم بی­ خیال خرمشهر شد

رفت که بخوابد.

 


 

شور

 

دستانم مرا

به خاک می­ سپارند و می­ روند.

دلم آنقدر برایت شور می ­زند

که دیگر انگشتانم

از لبه ­ی این تخت

جوانه نمی­زند. 

 


 

محسن نوبخت

متولد 7/1/72

اردبیل

دانشجوی مهندسی معماری ـ دانشگاه محقق اردبیل

شروع فعالیت جدی از سال 1386

ارتباط با شاعر: www.mohsennobakht.blogfa.com