شعر اول:
عقبگرد سرهنگ
جنگ تمام شده
قطارها رفتهاند- سربازها خستهاند
شما هم بهتر است مواظب احتیاط باشی و برگردی
دلخور هم نشی
که حکم مکرر من همیشه دل بوده
سینه ریزِ طلا مال صَفیه
شمشیر زمردنگار برای سیفالاسلام
تازه از هفتخوان رستم هم که بگذری
میرسیم به همان آسیاب بادیهای خودمان
شتاب کن سروانتس
همزاد فضایی من- گانگسترِ مرّیخی
جنگ تمام شد
«غوغائیانِ العازر به خاکپشته شدند»
اشک شاهزاده
امروز ما به خدایان می پیوندیم
اربابان زمان
مدبّران سرگردان
درد و مرگ جزئی از سرشت ماست
نظریه کیهانی- کهکشان سوخته
من گم شده بودم
تو میخواستی پیدایم کنی
سناتورهای باستانیِ خاک آلود
با سگِ حلبی- کوزه حلبی- یاقوت حلبی
حفره ها خالی بود و
یک شاهزادۀ اشکانی با چشمهای میل کشیده
زُل زده بود به ما
شعر دوم:
تَرَك برداشته
خانه قدیمیست
موریانه دارد خانه
تَرَك برداشته
خانۀ ساحلی غرقِ خودش شده بوده
از ستاره- از مرجان
زن ساحلی غرقِ خودش شده بود
«چرا نگاه نكردم»
ستاره مثل عروسك
ستاره تشنه مثل كویر
ستاره غرقِ پولك و مُنجوق
به گوشوارههای صدف
«چرا نگاه نكردم»
ترك برداشته
از غرقِ خودش شده بود
ترك برداشته
شعر سوم:
شب اول چهارپایهاش را
پایههایش را اره اره كرد
ساق به ساق – زانو به زانو
بریده – چهار زانو - نشسته – آمده بود
صبح با ساعت ِ شنی قرار ملاقات داشت و
من چقدر عاشق ِ این چارپای زانو بریده
كه صبح دوباره وقت ملاقات است!
چكش – چوب – میخ كوب
شكسته شد هجومِ هزار صوتِ نخوانده
مكالمه با اصواتِ بیصدا
در وادی ناایمن مخاطره بود
درختها – دیوارهای گوش كشیده – كلاغهای خبر چین
زانو بریده تمامِ ساحل را با من قدم زد آهسته
زیر گوشم گفت:
چهار پایه درست میكنی؟!
گفتم
نه كاكا بِلمْ می سازوم فقط بِلمْ